Start of Main Content

مو آسومانگ

مو آسومانگ مستندساز آلمانی است که  با روش گفتگو، علیه نژادپرستی و یهودستیزی می‌جنگد. او رو در رو با مردم صحبت می کند. در رژه های ملی و گردهمایی هایی که علیه مهاجرت در آلمان بر پا می‌شود شرکت می کند. در جنوب آمریکا با سفیدپوستان پیشگام ملاقات می کند. همراه با دوربین و همراهانش به سمت افراد غریبه می رود و  با آنها   گفتگو می کند.مو آسومانگ

نسخه كامل

من در مورد  نحوه عملکرد نژادپرستی شروع به جمع‌آوری اطلاعات کردم  و با نژادپرستان و  نئونازی ها وگروه کو کلاکس کلان دیدارهایی داشتم و با آنها صحبت کردم.

آلیسا فیشمن:

مو آسومانگ مستندساز آلمانی است که  با روش گفتگو، علیه نژادپرستی و یهودستیزی مبارزه می‌کند . او رو در رو با مردم صحبت می کند. در رژه های ملی و گردهمایی هایی که علیه مهاجرت در آلمان بر پا می‌شود شرکت می کند. در جنوب آمریکا با سفیدپوستان پیشگام ملاقات می کند. همراه با دوربین و همراهانش به سمت افراد غریبه می رود و  با آنها   گفتگو می کند.

به برنامه صدای یهود ستیزی،  مجموعه‌ی پادکست از موزه‌ی یادبود هولوکاست ایالات متحده خوش آمدید. اجرای این برنامه با   پشتیبانی سخاوتمندانه‌ی بنیاد الیور و الیزابت استانتون امکان‌پذیر شده است. من آلیسا فیشمن Aleisa Fishman هستم.  در این برنامه  هر ماه،  ما مهمانی خواهیم داشت تا درباره‌ی طرق متفاوتی که  یهودستیزی و تنفر، جهان امروز ما را تحت‌الشعاع قرار می‌دهند صحبتکنند  . برنامه را با کلیپی از مو آسومانگ به نام  آریایی ها که در آن، وی با اعضای کوکلاکس کلان در ویرجینیا صحبت می‌کند آغاز می‌کنیم.

آسومانگ: نمی توانستید مشکلتان را به روش دیگری حل کنید؟

عضو گروه کلان: ما کاری نکردیم... چه مشکلی را حل کردیم؟

آسومانگ: نمی توانستید فقط با سیاهپوست ها حرف بزنید؟

عضو گروه کلان: من شخصاً با آنها صحبت کردم اما آنها سعی کردند به من حمله کنند.

آسومانگ: من به شما حمله نکردم.

عضو گروه کلان: نه شما نکردید.

آسومانگ: پس تا جایی که متوجه شدم، گروه کلان نوعی محافظت به خاطر ترس است؟

عضو گروه کلان: نه به خاطر ترس نیست.

آسومانگ: پس به خاطر چیست؟

عضو گروه کلان به خاطر اعتقاد است.

آلیسا فیشمن:

آسومانگ به عنوان یک کودک دو رگه  در آلمان  بزرگ شده  و تا جایی که  به یاد دارد با نژادپرستی روبه‌رو

بوده است.

مو آسومانگ:

پدرم در دهه  ۶۰  از غنا به آلمان آمد و  در شهر کاسل دانشجو بود. مادرم هم آنجا زندگی می کرد، آنها

درتراموا  با هم آشنا شده

 و رابطه آغاز کردند.  باید بگویم که کودکیم زیاد شبیه کودکی  دیگران نیست.  زیرا وقتی پنج هفته ام بود آنها من را به یتیم خانه سپردند و یک سال همانجا نگه داشته شدم. بعد از آن به مدت یک سال خانواده‌ای سرپرستی من را قبول کردند و بعد از آن،  با  مادر بزرگم زندگی کردم. وقتی دو سالم بود، ما را به خاطر رنگ پوست پدرم و خودم از خانه مان بیرون انداختند، خانه‌ای که مادر و مادر بزرگم سال ها در آن زندگی کرده بودند. بله همه این چیزها بر زندگیم تأثیر زیادی داشتند.

آلیسا فیشمن:

آسومانگ از اولین زنان رنگین پوستی بود که در آلمان مجری تلویزیون شد و هدف گروه تندروان نئونازی قرار گرفت.

مو آسومانگ:

آنها این جمله را می گفتند "این گلوله برای توست، مو آسومانگ." این آهنگی بود که می خواندند. ‌آهنگی که در بین نئونازی ها خوانده میشد و آن را از طریق ایمیل یا به هر شکل دیگر برای یکدیگر می فرستادند. این آهنگ مرا واداشت تا خیلی جدی به این موضوع دقت کنم.

آلیسا فیشمن:

این یک تهدید به مرگ علنی بود اما به آسومانگ جسارت داد و به کاتالیزوری برای سه فیلم مستند اولش تبدیل شد، فیلم هایی درباره نژاد و هویت. آسومانگ معتقد است فیلم قدرت واقعی را برای ایجاد تغییرات دارد.

مو آسومانگ:

اول ازهمه اینکه من دارم این تصویر را خلق می کنم. چنین تصویری که در یک طرف نژاد پرستی یا نئونازی یا کو کلاکس کلان   قرار دارد و  طرف دیگر من هستم، یک سیاهپوست که می تواند یک یهودی یک مسلمان باشد، اما من هستم که این تصویر را خلق می کنم: ما می توانیم صحبت کنیم. اگر در نهایت دیدیم که صحبت کردن فایده ای ندارد، پس نمی‌توانیم این تصور را داشته باشیم که می توانیم تغییری ایجاد کنیم. منظورم در طول یک فیلم است. خیلی چیز بزرگی نیست، تازه اول راه است.

آلیسا فیشمن:

آسومانگ می پذیرد که روش های او برای مقابله مستقیم با تنفر برای همه کارساز نیست. اما او از تغییر فوق العاده ای که درخانواده‌ی خودش ایجاد شده الهام  گرفته است، زمانی‌که مادر بزرگش که از اعضای سابق حزب نازی و از کارمندان اس اس بود،  توانست با نوه‌ی سیاه‌پوستش رو‌به‌رو شود

 مو آسومانگ:

مادرم می گوید وقتی به مادرم گفتم که حامله هستم و یک بچه سیاه از من متولد خواهد شد، می خواست خودش را جلوی تراموا بیآندازد و خودش را بکشد. اما وقتی من را دید، حتی با وجود اینکه عضو اس اس بود،  یک لحظه احساسی ایجاد شد و این لحظه احساسی همان "انسانیت" بود. یک بچه در کار بود و او هم یک زن بود. احساس مادری کرد، پس از من مراقبت کرد.بنابراین  بنا به  گذشته شخصی خودم هم درباره‌ی این قضیه فکر کردم، من کاملاً مطمئن هستم که همه افراد، حتی کسانی که با  اس اس بوده اند، می توانند تغییر کنند، اما باید کار را به یک مرحله شخصی برسانیم. بله، داستان زندگی مادربزرگم و ماجرای خودم،  به من انگیزه  داد تا در این مسیر گام بردارم. "حتماً درست می شود. برو جلو، با مردم حرف بزن، درست می شود."